داشتم استوک و یخچال دارویی رو چک میکردم و در حال حرف زدن با خانم ع بودم، خانم ع داشت طبق معمول از همکاران پیش من چغلی میکرد، چشمم به خانم ز افتاد که توی استیشن نشسته بود و وقتی نگاهم به نگاهش گره خورد ، به حرف های ع پوزخندی زد . صدای آلارم ونتیلاتور از توی بخش میومد. هیچکس توجهی به آلارم نداشت ، من هم . احتمالا باز هم دارد high pressure میزند و یکی از مریض ها باید ساکشن شود ، چک لیست یخچال دارویی که تمام میشود میروم سروقت دستگاهی که آلارم میزند ، خانم ز با آقای غ دارند زیرزیرکی حرف میزنند و میخندند.
وقتی به تخت سه میرسم میبینم فلکس تیوب از لوله تراشه جدا شده و آلارم دستگاه بخاطر همان بوده است ، نگاهی به مانیتور بیمار میندازم، ضربان قلب بیمار به سی و پنج تا رسیده، نوک انگشتانش سیانوز شده و بیمار به شدت دچار کاهش سطح هشیاری شده است ، ظاهرا در تمام این مدت که آلارم دستگاه خودش را میکشت، بیمار هایپوکسی کشیده ، زود از ترالی دو تا آتروپین برمیدارم و به بیمار تزریق میکنم ، اثری ندارد ، دو تا اپی نفرین میکشم و بعد از تزریق به مانیتور نگاه میکنم ، بیمار برنمیگردد، آقای غ را از وسط حرف زدن با خانم ز بیرون میکشم و صداش میزنم که ترالی را بردارد بیاورد ، او هم زود با آتروپین و اپینفرین میاد ، یه نگاه میکنه ومیگه بیمار رفته !! کد بزنیم ؟ به صورتش نگاه نمیکنم و در همون حال که دارم آتروپین میکشم میگم نیازی به کد نیست ، میگه چرا نیازی نیست بیمار رفته!!! و شروع میکند به ماساژ قلبی ...
چند بار بیمار را ساکشن میکنم ، غ هم یکی دوتا آمبو میزند ، لوله ی بیمار لخته گرفته بود، حالا تقریبا باز شده.
خانم ع هم به جمع ما اضافه میشود، او هم چند دوز دیگه آتروپین و اپی نفرین میزند، ضربان بیمار ظاهرا برگشته ...
هشیاری بیمار را میسنجم ، بیماری که تا پیش از این با حرکات دستش منظورش را میرساند ، حالا فقط ضربان دارد .